-چطورشد که اسم اولینDVD ات رو “Drum Kairos” گذاشتی؟ اسمی که در وحله اول برای درامرها هیچ مفهومی نداره؟ -در ابتدا اسامی مختلفی برای این DVD وجود داشت ولی در آخر خیلی اتفاقی این اسم رو انتخاب کردم.در حین مطالعه یک رساله به این پدیده برخورد کردم که اون را اینطور توضیح میداد: Kairos به زبان یونانی یک واژه مذهبی/فلسفی هست، بمعنی ” زمان بموقع یک تصمیم که اگر همان موقع اجراء نشود بضرر خواهد بود” (Wikipedia م). اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که “این باید اسم DVD من باشه”.
دومین سوال که از ذهنم گذشت دقیقا سوال تو بود ، که “هیچکس در وحله اول مفهوم اون رو متوجه نمیشه”؛و پشتبندش “چراکه نه؟” یک تیتر باید اول کنجاوی برانگیزه وبعد هم با تیترهای دیگه فرق داشته باشه. من از این اسم خوشم میاد و امیدوارم خیلیهای دیگه هم همینجوری باشن.
-چرا اینقدر طول کشید تا تو بعد از نوشتن چندین کتاب تازه اولین فیلمت رو کار کنی ؟ و چطور شد که با Florian Alexandru-Zorn (درامر،مدرس ونویسنده م) و در استودیوی اون DVDات رو تولید کردی؟
-در این سالها از همه طرف پیشنهاد فیلمبرداری برای فیلم آموزشی به من شده بود. ولی سال قبل، اونهم بخاطر اینکه کلی متریال آموزشی روی هم جمع شده بود بالاخره خودم رو به تولید یک فیلم راضی کردم. به هرحال این متریال آموزشی به یک نحوی بیرون میومد ،ولی بنظرم رسید که این مفاد آموزشی که اکثرا در باره ” حرکت” هست به این مدیا بهترمیخوره.
دلیل اینکه با فلوریان کار رو شروع کردم این بود که ،اولا استودیوش خیلی به من نزدیک هست و احتیاجی نبود که کلی وقتم توی رفت و آمد تلف بشه.
بعد هم خیلی بهتره وقتی تهیه کننده خودش هم در این مقعوله فنی هست. اینطوری کلی در توضیحات صرفه جویی میشه و در تمام مراحل کسی کنارت هست که بدون حرافی زیاد کلی بار از روی دوشت برمیداره.این باعث میشه همه چیز کلی ریلکستر برگذار بشه. من از نتیجه کارخیلی راضیم و چیزای کوچکی که شایدامروز جور دیگه ای انجامشون میدادم، دیگه خیلی چشمگیر نیستن.
به هرحال در تولید این امری طبیعیه.تا موقعی که دنبال ایراد بگردی حتما چیزی پیدا میکنی. ولی در این مورد من خیلی از نتیجه راضیم.
شما ،برای اینکه زاویه دوربین واینجور چیزها رو دربیارین ،از یک پیش تولید هم استفاده کردین . ببینم ، مسبب این که تو توی فیلمت کمتر توی دوربین نگاه و صحبت کنی،همین بود؟
-باید اعتراف کنم که اولین باری که فیلم رو دیدم از خودم شوکه شدم! ولی بعدش متقاعد شدم که اتفاقا خیلی هم باحاله ،که همه چیز رو توی دوربین نمیگم.برای همین هم گذاشتم همینجوری بمونه.الان که اصولا نظرم نسبت به این قضیه کاملا عوض شده و فکر میکنم حتی کمک هم میکنه.
بیننده روی حرفهایی که گفته میشه و اطلاعاتی که داده میشه بیشتر تمرکز داره. حواس بیننده بمراتب کمتر پرت میشه. برای همین الان از پرسپکتیومون خیلی هم راضیم. بغییر از این ما سر ضبط خیلی چیزها رو امتحان میکردیم و اصولا سریع هم به توافق میرسیدیم. موقعیت دوربین و اینجور چیزها سریع انجام میشد وکل فیلمبرداری ما در سه روزونیم تموم شد ،مدتی که با توجه به طول DVD نسبتا سریع بود.
از اونجایی که گروه حرفه ای بود و من هم کاملا در مباحثم آماده بودم ،
با هربار تنظیم دوربین یک برداشت داشتیم. وقتی به ویرایش رسیدیم ،تازه متوجه شدیم که چقدر زیاد متریال کار کردیم!!!
– منظورت اینه که فیلمت هی بلندتر و طولانی تر میشد!
-دقیقا همینطوره. ما بطور باورنکردنی کلی فیلم داشتیم و دست آخر بیشتر از پنج ساعت متریال نگه داشتیم که برای تولید نهایی میتونست استفاده بشه.اینکه ما فیلم رو دو قسمت کنیم، اصلا توی گزینه های من نمیگنجید.مثلا سر کتابهای “Open Handed Playing” نظرم روی یک کتاب بود. ولی اونجوری زیاده روی میشد. برای همین هم کتابها در دو قسمت چاپ و منتشر شدن.
مشکل اصلی سر DVD این بود که اصلا نمیدونستم از کجا باید قیچی رو بذارم. تمامی ایده ها و موضوعها خیلی بیشتر از این صحبتها به هم وابسته بودن و ربط داشتن ،که من بتونم به راحتی دو قسمتشون کنم. چه چیزی برای موزیسینی که نه خودت رو و نه مفاد آموزشیت رو میشناسه در این DVD هست؟
-یک بینش کاملا غیر متشنج در روش فنی ،که نه تنها در تکنیک مشخص هست بلکه کمک میکنه فرایندهای خاص موسیقی بهترو راحتتر فهمیده بشن. این اصل اساسی من هست و در این باره هم کلیه متریال وجود داره. من سرم درد میکنه واسه اینکه دنبال پایه واساس یه داستان بگردم.برای همین هم در این فیلم متوجه میشی چطورامروز یه چیزی نواخته میشه که در گذشته یکنفر کشف کرده و به بقیه منتقل کرده.من شدیدا هوادار اینجورجنبه های تاریخی هستم وعاشق این هستم که این علم و معرفت رو به دیگران منتقل کنم. وقتی که آدمها میفهمن چرا این یا اون اینجوری یا اونجوری هست و چطوری و از کجا پدیدار شده ،کارشون معمولا راحتتر میشه. به همین علت هست که معنی و مقصود بهتر فهمیده میشن.
– ولی اصل قضیه در DVD توموسیقی هست و نه فقط تکنیک ، اینطور نیست؟
– خودم که اینطور میبینم و بازخوردهایی که بهم میرسه این نظر رو تایید میکنن. من فکر میکنم، میتونم زندگی درامرها رو آسونتر کنم، بشرطی که اونها هم زحمت بکشن و حرفم رو گوش کنن.در این شکی نیست که بدون تمرین هرگز اتفاقی نمی افته ،ولی با استفاده از تکنیک هر موزیسین خوبی میتونه ایده هایش روبهترپیاده کنه. چیزی که مهمه اینه که هدف این موزیسین باید موسیقی باشه و نه رسیدن به مرزتکنیکش.
– درحال حاضر بیشتر بعنوان مدرس و معلم کارمیکنی تا اینکه تورکنسرت و یا استودیوبری. چطور به این نتیجه رسیدی که اینطوری کار کنی؟
-من به هیچ نتیجه ای نرسیدم ، خودش اتفاق افتاد! بقول آمریکاییها که میگن: “Go With The Flow” یک سری دربها برای من به نسبت زودتر باز شد. بهرحال مطمئنا این قضیه به مهمترین اساتید من “جیم چپین” و” دام فامولارو” ربط داشته. هر دو نفرشون فقط درجهت کارهای آموزشی فعالیت میکردند و دام هنوز هم اینکار رو انجام میده. شاید بهمین علت من هم زودتر از معمول وارد این کار شدم. راستش تنوع اینطورکارکردن روخیلی دوست دارم :تدریس ،کارگاه و نواختن با موزیسینهای دیگه.
حتی دوست دارم ادعا کنم ،اگرفقط درگیر داستانهای گروه میشدم، این درامری که الان هستم هرگز نمی بودم. هرگز فرصت نمی کردم به دنبال زمینه های تاریخی وموضوعات مختلف درامز بپردازم . این مثل یک پازل بزرگ هست که کم کم کامل میشه ووضوح تصویر به مرور بیشتر میشه.شناخت ودرکی که برای این ساز بوجود میاد و اطمینانی که از دل این فهم بیرون میاد، باعث میشه از یک موضع دیگه ساز بزنی. – اول با کدومشون آشنا شدی؟ با “Jim Chapin” یا با”Dom Famularo”؟
– با جیم کمی زودتر آشنا شدم ، سال 91/1990 .او روی “پد” تدریس میکرد و من همون اول مفصل رفتم پیشش . با اینکه مثل خیلیهای دیگه خیلی درست متوجه نشدم که اوچکار میکرد و چی توضیح میداد، “بسته” خودم رو گرفتم و اومدم. بعدازاین بود که بیشتر وبیشتر با چیزهایی که بهم داده بود سروکله زدم و خیلی زود متوجه شدم که ” پیرمرد پد نواز” نقشه خیلی خوبی داره. واقعیت اینه که، چون من بدون فکر کردن زیاد تمام تمرینات جیم رو انجام میدادم ،ده سال بعد درست وقتی که “Moeller Technique” حسابی همه گیر شده بود ،من امتیاز ویژه ای داشتم و جلو بودم.
– شاهکار کردی که تونستی ده سال با جیم چپین دوام بیاری…. – ]خنده[.
درسته. واقعا آسون نبود، بخصوص اینکه او بیشتر اوقات پیش من اقامت داشت؛همینجایی که تو نشستی،مینشست و به معنای واقعی کلمه راه خودش رو در زندگی میساخت. بغیر از طبل و درامز چیز زیاد دیگه ای در زندگیش وجود نداشت. “دام” دیرترو در میتینگ درامرها در کوبلنس به ما اضافه شد. من توی یک مسابقه “استعداد یابی برای نسل جدید” ساز میزدم و او هم جزو هیئت ژوری بود.کمی بعد شانس این رو بدست آوردم که توی کارگاهش شرکت کنم و از اینجا شروع شد. روز 23 مارچ سال 1994 بود و من تابستان همون سال برای اولین کلاس درسم رفتم نیویورک پیشش. بعد از این بود که این رویه ادامه پیدا کرد ومن حتی گاهی وقتها با یکی از اساتید او بنام “Al Miller ” کار میکردم که در حقیقت اسمش “Alfred Muellnerstadt” بود و اهل آلمان. رابطه استاد/شاگردی ما کم کم به دوستی نزدیک تبدیل شد که تا امروزهم ادامه داره. ما با هم رابطه کاری خوبی هم داریم و خیلی از کارگاه ها وسمینارها رو باهم برگزارمیکنیم. بدون “دام” مطمئنا هرگز اینجایی که الان هستم نمی بودم ، من خیلی مدیون او هستم.
– تفاوت نحوه تدریس چپین با فامولارو درچی بود؟
– دام یک سیستم با ساختاری مرتب داشت که در اون سیستم تو یک تکلیف داشتی و باید از پسش برمیومدی. ولی اکثر اوقات خیلی سخت بود که درس جیم رو تا انتها دنبال کنی. جیم خیلی وقتها موضوعاتی که همون موقع روش تاثییر گذاشته بود رونشون میداد ؛ برگه های نتش که روی هوا بود همیشه همراهش بود و در کل ساختار مرتبی نداشت. تدریس جیم بعضی اوقات خیلی اگر بتونم اینطوری بگم “تجربی/آزمایشی” میشد، و وقتی یه چیزی نمیشد اینقدر پای پد میشست و تمرین میکرد تا بالاخره میشد و نشونت میداد. یک جور نابغه بود که کلی وقت صرف میکرد تا جزء بجزء کشف کنه که چه کارهایی با یک دست و یک چوب قابل انجام دادن هست. من هرگز کس دیگه ای رو ندیدم که اینقدر با وسواس روی این موضوع کار کنه؛ محور تمام زندگیش همین بود ونه چیز دیگه ای….
– برای خودت بشخصه ” افسون ” تکنیک مولر در چی هست؟
– اینه که تکنیک دیگه هیچ محدودیتی چه بر روی درامز و چه از نظر سبک و استایل نداره. برای من مثل این میمونه که یک “خوک تخمگذار شیرده پشمی” داشته باشم!!!! هیچ محدودیتی نیست!Absolut No Limit! چون تنها یک مجموعه قوانین برای کارآمدی هرچه بیشتر حرکات داره.این تکنیک توی سالها رشد کرده ،خیلی عملی و بسیار مفید هست. صد البته موضوع باید برات جالب باشه و خودت روبهش بسپاری . کافی طعمه رو بگیری و قضیه رو درک کنی. اونوقت دیگه نمیتونی فکر کنی یک سری از کارها رو جور دیگه ای انجام بدی. بعضی از درامرها هم هستند که بجای استراتژی در حرکت، از عضله استفاده میکنن. ولی نواختن درامز الزاما با اعمال نیرو یکی نیست. بشخصه دوست دارم تا انتهای عمرم درامز بزنم. ناامید کننده است که بعلت تخریب فیزیکی طبیعی در سنین بالا چیزهای خاصی رو نتونم بنوازم. اینجا دوباره به چپین میرسم که در سن 80 سالگی از نظر من بهتر از 70 سالگی مینواخت، چون این تکنیک اجازه این کار رو بهش میداد. خودش همیشه میگفت که متاسفانه درامز رو از سن 19 سالگی شروع کرده بوده و برای همین قادر نبوده از تمام تکنیکها” موسیقیایی” استفاده کنه. مثال خودش مثال جوانی بود که در دستش مسلسل داشته باشه. مشخصه که این موقعیت همیشه خوب از آب درنمیاد. من خیلی به ساز زدنش گوش کردم، هم موقعی که پورشور مینواخت و هم هنگامی که کمتر روی فرم بود. احتمالا هرگز این مواقع باورنکردنی رو از یاد نمیبرم.
– یک موضوع دیگه ای که در موردش کلی نوشتی و در کارگاه هات هیچوقت از قلم نمی افته، موضوع “Open Handed Playing” هست. چه موقعی شروع اش کردی؟
– راستش من از بچه گی این سیستم رو شروع کردم بخاطر اینکه درام ستی که داشتم اصلا Hi-Hat نداشت، بلکه فقط به یک جفت طبل ، یک سنج ویک جفت بانگو مجهز بود! وقتی بالاخره Hi-Hat دار شدم هم به همین شیوه ادامه دادم تا اینکه یه روز یکی بهم گفت، این غلط هست و من باید دستهام رو روی هم بگیرم. محرک اصلی من برای بازگشت به نوازندگی “دست باز” دام بود. سال 1994 بعد از اینکه در این مورد با هم صحبت کردیم ، منو مجبور به این کار کرد. او نظرش این بود که دوباره همونطوری که شروع کرده بودم بنوازم. برای خود دام نزدیک به 10 سال طول کشید تا او هم نوازندگیش رو تغییر بده. سال 2003 در یک فستیوال در هامبورگ بود. من هم خیلی مسر و مداوم این کار رو پیگیری میکردم، خیلی تمرین میکردم و کلی یاداشت برای خودم برمیداشتم.از دل تمام این یاداشتها این دو کتاب بوجود آمد. در اصل این کتابها حاصل یک “سعی شخصی وسواس گونه” هست ]خنده[.
– برای تو”Open Handed” همون مفهوم “Open Feet” رو داره؟
-وقتی که پدال دوبل میزنم بیشتر با پای چپ شروع میکنم تا با پای راست.این بیشتر یک روند حسی هست ،برای همین نمیتونم ادعا کنم که تکنیک Open” Handed” رو به پاهام منتقل میکنم. پای قویم به هرحال پای راستم هست ، ولی پای چپم ،مخصوصا در یکسری قسمتهای پیچیده ، خودش رو میندازه جلو. گویا یکسری چیزها از بچه گی روم مونده ،برای همین هم تغییر از “دستها روی هم” خیلی برام سخت نبود. فکر میکنم مثل دوچرخه سواری میمونه: مغز چیزهایی رو ذخیره میکنه و بعدها خیلی راحتتر میشه اونها رو فعال کرد. دسترسی من به این تکنیک، برای من یک هویت فردی بزرگ و یک صدای مستقل تر به همراه داشت. من با این ابزارمیتونم فیگورهایی رو تحقق ببخشم که بدون این ابزار هرگز ممکن نبود، و این باعث استایل شخصی من میشه. برای سازی که برای نواختنش بایداز دودست و دوپا استفاده بشه، به اندازه کافی دلیل وجود داره که “روی هم زدن” رو نفی کنه. درنهایت من اصلا قصد ندارم که این متد را با جاه طلبی دیکتاتورگونه بین بچه ها ببرم و هرچیزی که تا الان بوده رومحکوم کنم. ولی این روزها میتونی یک گرایش خاصی رو در این راستا(Open Handed Playing) ببینی. و همینطوری که هست خیلی هم خوبه.
– میشه تکنیک مولر رو به پاها هم انتقال داد؟
– به شخصه هنوز با پشتکاری که مولر رو روی دستهام کار کردم و میکنم ، روی پاهام کار نکردم. ولی میتونم تصور کنم یک سری حرکات رو میشه به روی پا هم انتقال داد. تا حدودی امکان پذیره ، ولی به علت تفاوت مچ دست و مچ پا ، محدودیت طبیعی وجود داره. یک جایی بالاخره به آخرش میرسی. ولی حتما میشه فرهنگهای حرکتی متفاوت تاریخ مولر روبا پا اجرا کرد.
– چند سالی هست که تو م̛بلغ برندهای Mapex ، Sabian و VicFirth هستی ودر سطح بین المللی برای این برندها کارگاه و مسترکلاس برگذار میکنی. یکجورایی به این شرکتها وابسته نمیشی ؟
– در اصل حرفت درسته، ولی اونها فقط من رو حمایت میکنن. اکثرجذب ها از طریق کانالهای خصوصی خودم اتفاق میوفته. برای همین هم نگران نیستم. میدونی ،اکثراوقات این حس رو دارم که در کارهایی که شرکتها برای امثال من انجام میدن خیلی مبالغه میشه ؛ بخصوص به نسبت کاری که هنرمندها برای شرکتها انجان میدن. حمایت شرکتها [Endoersment م] خیلی کارها رو آسون میکنه ولی باید اصل فعالیت از طرف موزیسین باشه. این هنرمند هست که باید چیزی برای ارائه داشته باشه، والا بدون چیزی برای ارائه، تمام حمایتها هم بی فایده هستند. در مورد من ، تعامل من با همکارانم در این شرکتها خیلی متوازن هست و من احساس خیلی خوبی دارم.
– بین کارگاه های اروپا وآسیا چه تفاوتهایی هست؟
– این تفاوت یک جور” شوک فرهنگی ” هست. یک چیزهایی از اساس کاملا متفاوت است ،چون توی آسیای دور فرهنگ Rock’N’Roll وجود نداره. یک تفاوت دیگه اینه که درآسیا بعنوان استاد خیلی بیشتر ارج وقرب داری. احترامی که برات قائل هستند به هیچوجه با اروپا و آمریکا قابل قیاس نیست. ولی بهرحال همه جا باید بتونی خودت روبا شرکت کننده ها وهنرجوها تنظیم کنی. بتونی پیداکنی به چه چیزی احتیاج دارن؛چه چیزی رو دوست دارن و بعد سعی کنی که کلاس روبه اون سمت ببری.اینکه فقط “خرگوش روازتوی کلاه دربیاری” همیشه کارساز نیست. من همیشه سعی میکنم خودم رو با وضعیت وفق بدم واگر ببینم که عمل نمیکنه ،اونوقت پلان B یا C مو رو میکنم.
– در این زمینه آیا کشوری هست که بیشترترجیح بدی؟
دو سال پیش در PASIC بعد از فقط چند ثانیه 700 نفر بیننده دورت جمع شدن و بیش از یک ساعت با احترام بهت گوش دادن و از زمان لذت بردن و کیف کردن. فکر نمیکنم که این امری عادی باشه….. – علی الخصوص در آمریکا در این زمینه تجربیات خوبی کسب کردم.مثلا در PASIC اینطوری بود که John Riley دم در ایستاده بود و با Dom Famularo صحبت میکرد. دراصل ، چون منو نمیشناخت، میخواست یه سر بزنه. ولی بعدش تا آخر موند . او خیلی درامر و نویسنده خوبیه ؛ در عین حال موزیسین خیلی ناقدی هست و نظرش رو به هیچوجه پنهان نگه نمیداره. تعریفش از من خیلی خوشحالم کرد.
– ببینم ، مزیت تو این هست که از معدود کسانی هستی که تکنیک مولر رو (به برکت جیم چپین) بصورت پرفکت و بی نقص میتونن توضیح و نشون بدن؟
– احتمالا همینطوره. پیش خودم که خیلی امیدوارم اینطور باشه.سعی من بر اینه که حتی المقدور بدون تغییر اون رو اشاعه بدم و از تفسیر شخصی خودداری کنم. با اینکه اینها دستهای من هستن و نه دستهای جیم، اظهار میکنم که خیلی سعی ام بر اینه که به “چپین اصل” اقتدا کنم. از دید من کاری که Jojo Mayer بااین تکنیک انجام میده بیشتر مدل شخصی خودشه؛ مدلی که البته فوق العاده است، درست مثل خودش بعنوان موزیسین.
– جدیداهمکاری تو با Sabian باعث تولید Garage Signature Ride شده. ایده اصلی پشت این داستان چی بود؟
– در وحله اول دنبال سنجی بودم که تمام کارهای یک راید رو انجام بده و بشه سمت چپ کیت سوارش کرد.این ایده با اندازه های 20 و 21 اینچ عملی نشد. اینجا دوباره “چپین” پیداش میشه : یکبارازش پرسیده بودند که چه سنجی برای کارگاهت میخوای. او جواب داده بود ” یه 18 خوب بهم بدین ،همه کارم رو باهاش انجام میدم.” برای پیدا کردن یک راید خوب برای خودم ،این جمله دائم توی ذهنم بود. ضمنن Steve Gadd هم با راید 18 خیلی جور بود. پس به این نتیجه رسیدم که من یک راید 18 لازم دارم که بشه باهاش هم “کرش” زد وهم از نظر سایز دقیقا به ست آپ من بخوره. یک صدای تاریک وبمی داره و خیلی به تصورمن ازچیزی که میخواستم نزدیک هست. اکثرا در هر دو سمت ازش استفاده میکنم. برای مواردی که برنامه قراره یک مقدار ” قویتر” اجرا بشه ، Sabian یک عدد 20 اینچ هم برام تولید کرده. ولی حسن 18 اینچ دراینه که برای ورود به هواپیما توی باردستی هم جا میگیره. این خودش خیلی نکته مهمیه!
– در زمینه موسیقی در حال حاضر با کی/ چی مشغولی؟
– در حال حاضر قضایای مختلفی در جریان هستند.مثلا پروژه ای که با Paul Gehrig ،یکی از شاگردهای فوق العاده با استعداد وقدیمی خودم درحال اجراست. یک روز زنگ زد و گفت یک Fender Rhodes و یک Hammond –Organ آورده و خیلی دوست داره که من هم توی پروژه اش باشم. ما چندتا برنامه هم رفتیم که یکی از اونها برای شبکه تلویزیونی BR ضبط شد. اصولا موسیقی اش بسیار”Groove-oriented” هست وخیلی همنوازی باهاش لذت داره ؛ از اونجایی که خودش هم درامر هست ، کلی فضای باز بهم میده و دقیقا در یک طول موج فکرمیکنیم. Phillip Drenkhardt هم یکی دیگه از بچه هاست که با ما ترومپت میزنه.روی وب سایت VicFirth یک سری ویدئو از این ماجرا وجود داره. یک پروژه کاملا نو و تازه! در کنار این با Stefan Hergenroeder که باسیست هست کار میکنم.ما باهم کارگاه هم برگزار میکنیم،مثل اونبار در Dresden . در این زمینه میتونه اتفاقات دیگه ای هم بیوفته. بغیراز اینها من با یک کوآرتت به خوانندگی Juliana da Silva ،که اصلیتش برزیلی هست هم کارمیکنم .ما سال پیش یک آلبوم تولید کردیم. صدالبته موسیقی کاملا برزیلی هست وخیلی لذتبخش. بدون اینکه لقمه بپره گلوت ، میتونی راحت سرصبحانه گوشش کنی! ودست آخر پروژه ای با ساکسوفونیست فرانکفورتی Jan Beiling دارم. اونجا ما یک کوآرتت رو تشکیل میدیم که در حال کندوکاو دردنیای جز برای” رسیدن به ممکن ها” هستیم. همینطور که میبینی برای من از هر باغ گلی وجود داره. کلی فضای آزاد که میتونم، یا بهتر بگم اجازه دارم توش حرکت کنم. –
پس ناراحت میشی اگه بهت بگم “موسیقی عالی ، ولی هنر بی نون و آب”؟
– اصلا و ابدا. واقیعت همینه که میگی. باید واقعیت رو دید. ولی ترکیب اینها با مشغولیتهای دیگرم خوب عمل میکنه. در حال حاضر میتونم به خودم اجازه بدم که بدون دستمزد بالا موسیقی خوب کار کنم. بین کارم بعنوان مدرس و نوازندگیم تعادل خوبی حاکمه ، با این کاررپورتوآر سولوهایم رو تازه نگه میدارم. – برای آینده چه برنامه هایی داری؟ از بار آخری که باهم مصاحبه داشتیم نه تنها مدل موهات عوض شده ،بلکه خیلی بی صروصدا و عمودی با درام نواختن راهت رو به بالاترین رده در دنیا باز کردی. – در حال حاضر با همون انرژی سابق در کانالهایی که مشغول بودم میمونم. البته چند تا پروژه هم دارم که هنوز کامل نشدن و دارم روشون کار میکنم. مطمئنا در سالهای آینده چندتایی کتاب آموزشی خواهم داشت، چون کلی متریال جدید روی میزکارم وجود داره. قطعا یک آلبوم هم توی برنامه ام هست- کارخودم برای دل خودم. همونطور که خیلی زیبا گفتی ” هنر بی نون و آب” که حتما باید لذتبخش باشه وبیرون بیاد. حتی اگر در حال حاضر بازار موسیقی خراب هست ،برای من خیلی فرقی نمی کنه ،چون من خیلی وسط قضیه نیستم. وقتی فقط یک پروژه داشته باشی بحرانهای احتمالی خیلی عمیقتر روت اثر میذارن. بعید میدونم این اتفاق برای من بیوفته.
– برات قابل تصور هست که یک روزی پا جای پای Dom Famularo بذاری؟
– در قسمت آموزشی داستان مطمئنا یک چیزهایی امکان پذیره ؛با اینکه دام از لحاظ شخصیتی فوق العاده منحصربفرد هست. به هر حال اگر باد منو به این سمت ببره مطمئنا “نه” نخواهم گفت. تصورش برام خیلی هیجان انگیزه وبا اینکه چشم انداز این قضیه خیلی برام جالبه، ولی هدف تعریف شده من نیست. اگر اجازه بدی اینطورمیگم : من اصولا آدم متواضعی هستم. وقتی آدم یک چیزی رو زیادی محکم آرزو میکنه، اون چیز هرگز اتفاق نمی افته.ولی هروقت پشت سرم رو نگاه میکنم که چه کارهایی تا الان انجام دادم ،احساس میکنم توی راه درستی هستم.
Heinz Kronberger از مجله Drum & Percussion ژانویه/فوریه 2014 www.drumsundpercussion.de
ترجمه علیرضا طباطبایی